سقا صداش می کردند.به مادر گفته بود:«می خوام اونجا سقا باشم»
همیشه قبل از خوردن به رزمنده ها تعارف می کرد.
سرسفره ناهار و شام هم پی پارچ های اب می دوید و وقت و بی وقت به اونها اب تعارف می کرد.
می گفت:«اب نطلبیده مراد است!»
حتی اب قمقمه اش را هم می بخشید.لب تشنه شهید شد،همانطور که ارزو داشت
(شهید زکریا صفرخانی،کتاب:شب امتحان صفحه 66)